نیمه های شب بود،زمانی بین سیاهی و سپیدی، هوا سرد بود، در اتاقم افتاده بودم توی پتو، پتو مثل گلبرگهای گل رز من رو در خودش گرفته بود و من مثل پرچمهای داخل گل در عمق لایه ها و پیچهای پتو گم شده بودم ، با گیجی سرم توی کتاب بود ،یک رمان ،حتی خودم هم نمیدانستم دارم میخوانمش یا نه...سکوت بود و هر از گاهی صدای گذر دوردست ماشینی از خیابان، از چایی که برای خودم ریخته بودم دیگر بخاری بلند نمیشد ،یخ کرده بود ...در عمق این تاریکی ناگهان صدای قوقولی قوقوی خروسی از دوردست بلند شد... گفتم شاید دچار توهم شده ام ، این موقع ، در تهران ، وسط شهر، در بین انبوه اپارتمانهای سیاه و بلند و بی قواره ای که مثل قارچ از گوشه و کنار ، از هر فضای خالی قد کشیده اند صدای خروس کجا بود؟! ...بانگ خروس دوباره شنیده شد ...چایم رو یک هو سر کشیدم ، سیگاری آتش زدم ، چراغ رو خاموش کردم و در تاریکی گوشهام رو تیز کردم شاید که دوباره بشنوم.........
دوستان عزیزم ،نزدیک به یک سالی که از ایجاد وبلاگم میگذرد همواره از مهربانی ها و لطف شما بهره فراوان بردم ، این مدت تجربه خوبی برای من بود که معمولا امکان دیدن کارهایم برای عموم وجود نداشت و کمتر پیش می امد که طرحی یا نوشته ای را با دیگران به اشتراک بگذارم ،اخیرا میخواستم دوباره مطالب و طرح هایم را به روز کنم اما با توجه به حال و هوا و شرایطی که در آن به سر میبرم نمیتوانم این کار را انجام دهم این بود که بهتر دیدم امروز در اخرین یادداشت بدون طرحم سپاسگزاری خودم را از همه دوستان عزیز و مهربانی که در این مدت به من در این وبلاگ سرزدند و کارهایم را دیدند ابراز دارم و به کار وبلاگ "اوها م" که مدت چند ماهی هم هست که کار جدیدی در آن نگذاشته ام خاتمه دهم ...
با امید و احترام برای همه دوستان مهربانم
بدرود.